♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

 

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن ای کاش می دانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد.

                         

نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:39 توسط نســــــــــیم| |

منو حالا نوازش کن .... که این فرصت نره از دست :: :: شاید این اخرین باره .... که این احساسه زیبا هست ::

:: منو حالا نوازش کن .... همین حالا که تب کردم :: :: اگه لمسم کنی شاید.... به دنیای تو برگردم ::

:: هنورم میشه عاشق بود .... تو باشی کاره سختی نیست :: :: بدون مزر با من باش .... اگرچه دیگه وقتی نیست ::                    

:: نبینم این دمه اخر .... تو چشمات غصه میشینه :: :: همه اشکاتو میبوسم ....میدونم قسمتم اینه ::

::تو از چشمای من خوندی....که از این زندگی خسته ام:: ::کنارت اونقدر ارومم....که از مرگ هم نمیترسم::

::تنم سرده ولی انگار....تو دستای تو اتیشه:: ::خودت پلکامو میبندی....و این قصه تموم میشه::

::هنوزم میشه عاشق بود....توباشی کاره سختی نیست:: ::بدون مرز با من باش....اگرچه دیگه وقتی نیست::

::نبینم این دم اخر....تو چشمات غصه میشینه:: ::همه اشکتو میبوسم....میدونم قسمتم اینه::


                                           

نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:31 توسط نســــــــــیم| |

برای مهربانی های تو ............... برای دلتنگیهای من ..................... برای قشنگیهای تو ......................... برای ذوق کردن های من .................... برای غش غش خنده های من و تو .............. برای دوستت دارم های نگفته.... نشنیده....در دل مانده..... برای عشق من و تو..دلم تنگه

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:9 توسط نســــــــــیم| |

این منم که تو را می خوانم نه پری قصه هستم در آفاق داستان و نه قاصدکی در یک قدمی تو کسی که همواره به یاد توست سالهاست با رودخانه و آسمان زندگی می کنم برای کفتران چاهی دانه می ریزم و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند که تو مهربانترین مهربانی پس آرام و گرم می نویسم دوستت دارم ...

 

 

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:35 توسط نســــــــــیم| |

شمایی که کسی دوستتان دارد، فقط بدانید که، خوش بحالتان

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:17 توسط نســــــــــیم| |

بعد از مـرگـم
قـلـبـم را جـدا از مـن خــاک کنید
من و دلــم هیچ گاه
آبـمـان توی یک جـوی نرفت

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:28 توسط نســــــــــیم| |

شب که مي رسد به خودم وعده مي دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا مي رسد و نمي توانم بگويم
رسيدن شب را بهانه ميکنم
و باز شب مي رسد و صبحي ديگر
و من هيچ وقت نمي توانم حقيقت را به تو بگويم
بگذار ميان شب و روز باقي بماند که
چه قدر
دوست دارم......

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:35 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا